سوفی ما
مي خواهم امشب آسمانكِ تازه ام را از دل سياه چادرِ کهنه ی مادر بزرگ و رگ های برجسته ی دست بابا كوهي برايت ببافم روزي بود و روزگاري در لا به لای ترک های سرزميني دور تر از خواهران تفتان و بزمان مردمي بودند به زلالي آب و خشکی كوير كه سهمشان از ميراث آسمان چيزي جز كله جوش و نان وري نبود... زمستان آن سال ...
نویسنده :
سوفیا خان بهادر
0:58